دیــر بـــاریدى بـــاران...
دیـــر..!
من مدتـــ هاستــ
در حجــم نبــودن کسى خشکیـــده ام...!
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
جراحی لابیاپلاستی بهترین جراحی زیبایی زنان | 0 | 90 | mobi78 |
انواع مفتول | 0 | 94 | sanatgran |
کارخانه رابیتس فولاد صنعت زمانی | 0 | 89 | sanatgran |
قیمت مفتول شاخه ای با فولاد صنعت زمانی | 0 | 86 | sanatgran |
مفتول آرماتوربندی با فولاد صنعت زمانی | 0 | 85 | sanatgran |
سیم آرماتوربندی با فولاد صنعت زمانی | 0 | 98 | sanatgran |
فولاد صنعت زمانی تولید کننده روفیکس | 0 | 88 | sanatgran |
مفتول سیاه چیست؟ | 0 | 81 | sanatgran |
تعمیرات صندلی اداری در شرق تهران | 0 | 84 | sanatgran |
مفتول نجاری چیست | 0 | 93 | sanatgran |
قیمت روز توری حصاری با فولاد صنعت زمانی | 0 | 91 | sanatgran |
تعمیرات صندلی اداری در غرب تهران | 0 | 93 | sanatgran |
تعمیر صندلی اداری شرق را به متخصصش بسپار | 0 | 93 | sanatgran |
رابیتس فولاد صنعت زمانی | 0 | 84 | sanatgran |
تعمیر صندلی اداری شهرری | 0 | 101 | sanatgran |
انواع توری مفتولی | 1 | 128 | sanatgran |
تعمیر صندلی اداری | 0 | 90 | sanatgran |
دیوار و سقف کناف ایران | 3 | 274 | sarafazli |
توری گابیون چیست؟ | 1 | 139 | sanatgran |
ماهی صبیتی چیست؟ | 2 | 108 | sanatgran |
دیــر بـــاریدى بـــاران...
دیـــر..!
من مدتـــ هاستــ
در حجــم نبــودن کسى خشکیـــده ام...!
حکایت ما آدمها … حکایت کفشهاییه که … اگه جفت نباشند …هر کدومشون … هر چقدر شیک باشند … هر چقدر هم نو باشند… تا همیشه … لنگه به لنگه اند … کاش … خدا وقتی آدمها رو می آفرید … جفت هر کس رو باهاش می آفرید … تا این همه آدمای لنگه به لنگه زیر این سقفها …به اجبار، خودشون رو جفت نشون نمی دادند
عكساي بيشتر در ادامه مطلب
مرد جوانی که مربی شنا و دارنده مدال بود اعتقادی به خدا نداشت
هرچه از خدا و مذهب میشنید مسخره میکرد
شبی به استخر آموزشکاهی خود میرود
چراغ ها خاموش و شب مهتابی بود
به بالاترین نقطه تخته رفت
دست هارا به طرفین باز کرد
سایه ی خود را دید
دلش لرزید
شبیه به صلیب بود
پایین آمد
چراغ را روشن کرد
در استخر هیچ آبی نبود
اما
خدا بود
او خدارا دید
سلامتی کسی که بخاطر رفیقش تا پای چوب دار رفت
ازش پرسیدن حرف آخرت چیه؟
گفت به رفیقم بگین دیگه از این بیشتر از دستم بر نیومد..!
دختر بچه شفا گرفته بود ازش سوال کردم چه دیدی و چه شنیدی؟ ؟
دخترک با آرامشی خاص گفت هیچ. . .
فقط پدرم را خبر کنید!!!
پدر که آمد
گفت: بابا امام رضا بهم گفت «به بابات بگو دیگه به خواهرم چیزی نگه»
پدر به خادم گفت: دخیل که بستم
به امام رضا گفتم:می خوای دخترمو شفا ندی شفا نده.
اما برگردم قم به خواهرت گلایه خواهم کرد
ﻣﮕﻪ ﺩﻧﯿﺎﺭﻭ ﻧﯿﺎﻓﺮﯾﺪﯼ ﺗﺎ ﺑﻨﺪﻩ ﻫﺎﺗﻮ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﮐﻨﯽ؟
ﻧﯿﮕﺎ ﮐﻦ ﺧﯿﻠﯿﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺩﺍﺭﻥ ﺗﻘﻠﺐ ﻣﯿﮑﻨﻦ!
ﺑﻌﻀﯿﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﺩﻝ ﻣﯿﺸﮑﻮﻧﻦ!
ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻥ هم ﻣﯿﺨﻨﺪﻥ!
ﯾﻪ ﻋﺪﻩ ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯿﮕﻦ!
ﺑﻌﻀﯿﺎ ﺧﻮﺍﺏ بقیه رو میگیرن ﻭﻟﯽ ﺧﻮﺩﺷﻮﻥ ﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﻦ!
ﺑﻌﻀﯿﺎ ﺑﺎ ﺣﺮﻓﺎﺷﻮﻥ ﺍﺷک آدمو ﺩﺭﻣﯿﺎﺭﻥ!
ﺧﺪﺍ ﭼﺮﺍ ﻫﯿﭽﯽ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻧﻤﯿﮕﯽ؟
پسرک جلوی خانومی را میگیرد و با التماس میگوید : خانم ! تو رو خدا یه شاخه گل بخری... زن در حالی که گل را از دستش میگرفت نگاه پسرك را روي كفش هايش حس كرد چه كفش هاي قشنگي داريد ! زن لبخندي زد و گفت:برادرم برايم خريده است دوست داشتي جاي من بودي؟؟ پسرك بي هيچ درنگي محكم گفت : نه ولي دوست داشتم جاي برادرت بودم ! ... تا من هم براي خواهرم كفش مي خريدم
-پیش هیچ آدمی به خطایت اعتراف نکن.....
آدمها جنبه ندارند....
ژست خدایی برایت می گیرند!! حکم برایت صادر می کنند !
تو خوب باش ، حتی اگر آدم های اطرافت خوب نیستند ،
تو خوب باش ، حتی اگر همه از خوبی هایت سو استفاده کردند ،
تو خوب باش ، حتی اگر جواب خوبی هایت را با بدی دادند ،
تو خوب باش ، همین خوب ها هستند که زمین را برای زندگی زیبا می کنند ...
رز سفیدم هیچ کس و هیچ چیز نمی تواند جلوی اشکهایم را بگیرد
چنان بی تابم چنان حیران که گویی جهان اتمام یافته
خواب برای چشمانم معنی ندارد اشک رفیق همیشه چشمانم شده
نمی خواهم از دلتنگی بگویم برایت چون میدانم تو مثل من دل تنگی
هیچوقت تنها نیستی چون مقصدم آغوش مهربان توست
و جز این از خدا هیچ نخواستم حتی اگر هم شده برای یک روز از عمرم باقی باشد
آن زمان که چشمهایم خیس می شود می دانم اشک از چشمانت جاریست
خدایا از آسمانت بخواه امشب ببار د چون که چشمانم هوای باریدن دارد
یه روز با صدایش لبخند از چهره ام جدا نبود و امروز صدای گریه اش تنم را می لرزاند
احساس می کنم در حقش کوتاهی کردم آنچان که باید می بودم نبودم
خدایا تو می دانی یاری دهنده تویی این بار از تو می خواهم
پس دلهای شکسته وغمگین را اندک نگاهی بنداز
پس مگذار این بار قصه لیلی و مجنون دوباره نوشته شود
و مردمانی از جنس ثروت بخوانند و بگویند افسانه است
مگذار تنهاییم را پرنده ای پر کند که تکرار حرفهایم باشد
مگذار لیلی من شبها با چشمان خیس آرام گیرد
مگذار صبح با کابوسی که چشمهایش را خیس می کند برخیزد
خدایا این بار از تو می خواهم مگذار حریمها شکسته شود
خدایا خدایا
تعداد صفحات : 2